

خانهتکانی یکی از آیینهای نوروزی است که مردم بیشتر مناطقی که نوروز را جشن میگیرند به آن پایبندند. در این آیین، تمام خانه و وسایل آن در آستانه نوروز گردگیری، شستشو و تمیز میشوند.این آیین در کشورهای مختلف از جمله ایران، تاجیکستان، افغانستان و جمهوری آذربایجان برگزار میشود.

در این مقاله به آموزش شیرینی ونیزی که معمولا در روزهای عید خیلی پر کاربرد وپایه ثابت این روزهاست می پردازیم ، آموزش این شیرینی به دو صورت ارائه شده است .

کم خونی انواع گوناگونی دارد که هر یک علت خاص خود را دارند. کم خونی میتواند موقتی و یا طولانی مدت بوده و از فرمهای خفیف تا شدید باشد. خطر ایجاد کم خونی در زنان و کسانی که بیماریهای مزمن دارند بیشتر است.
کم خونی ممکن است با مصرف مکملها و یا با درمانهای تخصصی تر درمان شود. با خوردن غذاهای متنوع و سالم ممکن است بتوانید از بروز برخی انواع کم خونی پیشگیری کنید.
مهتاب کرامتی و ازدواج ناکامش

عکس با حجاب کیم کارداشین

کیم کارداشین به تازگی اقدام به همکاری با یکی یکی از مجلات معروف عربی به نام هیا کرده است. او در این مجله با حجاب اسلامی ظاهر شده و لباسی از جنس ابریشم و به رنگ سفید به تن کرده است. این لباس های توسط استفان رولان طراحی شده است.
برخی معتقدند که وی در تلاش برای رفتن به عربستان می باشد و برای همین دست به چنین کاری زده است. او سابقه سفر به دوبی و برخی دیگر از کشورهای عربی را نیز دارد.

عاشق

به ادامه مطلب بروید...
یک عصر پاییزی سرد! البته نه خیلی! اصلا دروغ چرا؟! اصلا سرد نبود! آن جمله اول را هم نوشتم چون یک نوع جذبه روشنفکر خاص داشت! یا یک همچنین چیزی!
برعکس بیشتر مواقع؛ به شدت نیاز داشتم کمی وقت تلف کنم! و باز برعکس بیشتر مواقع؛ وقت به هیچ عنوان تلف نمی شد! و ثانیه ها مثل پنیر پیتزا کش می آمدند پدرسگها! در چنین مواقعی نگاه کردن به ویترین مغازه ها کمک زیادی به گذر زمان نمی کند. آری! الان وقتش است! استفاده از داشته های ذهنی! و نتیجه پردازش های ذهنی می گوید که یک خودپرداز خلوت انتخاب خوبی است! اصولا ما آدمها زیر چادر این خودپردازها احساس بهتری داریم! کارتهای بانکی قدیمی ام را یکی یکی امتحان می کنم. همانهایی که ته شان ده دوازده تومن بیشتر نیست! پول زیادی است! نمی دانم چرا به چشم نمی آیند! ته یکیشان نه هزار و خرده ای پول است! با وقاحت رقم ده هزار تومن را می زنم و نتیجه بدیهی است! دستگاه زبان نفهم یک بیلاخ مفهومی به آدم می دهد! رقم بعدی را امتحان می کنم؛ نه هزار تومن! و پیغام می دهد که اسکناس نه هزار تومنی نداریم! ناگهان صدای ناشناسی آرامش مرا در زیر چادر خودپرداز به هم می ریزد: آخه تو کی نه هزار تومن از خودپرداز برداشتی؟!
و من بر می گردم و به چهار کله که از یک بدن مشتق شده اند نگاه می کنم که زل زده اند به مانیتور بی کیفیت آبی رنگ خودپرداز! این چهار نفر همه ی در صف ایستادگان پشت سر من نیستند! شش هفت نفر هم پشتشان هستند که مانیتور را نگاه نمی کنند! و من لیز می خورم و چند دقیقه بعد گوشی تلفنم را نگاه می کنم و می بینم که وقت حسابی تلف شده!
یک ساعت مارک فلان خریده بود؛ صدهزار تومن و بعد نمی دانم چه شد که رفت و یک ساعت مارک بهمان خرید؛ چهارصد هزار تومن! این قضیه مهم نیست البته! قضیه از آنجایی شروع شد که در یک شب معمولی که او درباره ضدضربه بودن و ضدحرارت بودن و چند تا ضد و نقیض دیگر ساعتش صحبت می کرد، درباره ضدآب بودنش پرسیدم! نگاه عاقل اندر سفیهی در من انداخت و پوزخندی زد! گفتم: مطمئنی؟! حاضری امتحانش کنی!؟
مثل فیلسوفها عمیق شد و گفت: نه!‌ ولی مطمئنم!
متاسفانه اینجور مواقع من ول کن قضیه نمی شوم! و سرانجام او بلند می شود و به جای ساعت چهارصدهزارتومانی اش، ساعت صدهزارتومنی اش را داخل یک لیوان پر از آب می اندازد و لیوان را به من می دهد! (البته لیوان کاملا پر نبود! ولی ما کلا نیمه پر را می بینیم!!) و در ادامه من نظاره گر عروج حبابهای هوا از گوشه ساعت می شوم! کمی صبر می کنیم و خیال می کنیم که این حبابها مال درز و دول (به فتح دال و واو!) بندهای ساعت است! ولی زهی خیال باطل! فی الفور ساعت را از لیوان پر از آب در می آورد. (و لازم به ذکر نیست که لیوان کاملا پر نبود! همان حکایت نیمه پر و خوشبینی و این چرندیات است!)
با یک عدد پیچ گوشتی به جان پیچ های پشت ساعت می افتد! حسابی سفتشان می کند و می اندازد داخل لیوان و دیگر هیچ حبابی دیده نمی شود! ساعت چهارصدهزار تومنی را می آورد و با همان پیچ گوشتی کذا به جان پیچ های ساعت جدید می افتد و خوب سفتشان می کند! و افسوس که کمی زیادی خوب سفتشان می کند! و یکی از پیچ های ساعت می شکند!
قیافه اش به کل تغییر می کند! نکته اولی که به ذهن می رسد آن است که؛ گارانتی اش که به همان دو حرف اولش می رود! یک ساعت به ساعت زل می زند و بعد با پیچ گوشتی کذا پیچ های ساعت را باز می کند و موتور کوچک ساعت را از داخلش در می آورد! پیچ از بد جایی شکسته! ساعت را دوباره سرهم می کند و به جای پیچ چهارم چسب قطره ای می ریزد! البته این در شرایطی است که در تمام این مدت من مثل یک موسیقی زمینه این جمله را مدام تکرار می کنم که: بهتر است این را به یک ساعت ساز نشان دهی!
ولی او گوشش به این حرفها بدهکار نیست! چسب قطره ای را می ریزد و گویا کمی زیادتر از حد دلخواه! کارش تمام می شود و من یادش می اندازم که؛ اگر بخواهی باطری اش را عوض کنی چه!؟ و غم بزرگی به سراغش می آید و زنگ می زند به نمایندگی و قیمت قاب و بند به هم چسبیده ساعت را می پرسد و قیمتی در حدود دویست هزار تومن می شنود و او بقیه روز را به یک جا زل زده و به دویست هزار تومن فکر می کند!
و من بعنوان حسن ختام به او می گویم که؛ دعا کن بعضی چیزها پیچ ندارند! والا اولین اتفاقی که برایت می افتاد این بود که عقیم می شدی!!!
تهران یک شهر خاص است! یک شهر خاص با گربه های خاص! این را می شود در همان نگاه اول فهمید! اینجا گربه ها شخصیت دارند! انگار اندازه آدمها می فهمند و یا شاید کمی هم بیشتر! گربه های اینجا جلسات منظم دارند! نظمشان از آن جنس نظم های آدمها نیست که الگو داشته باشد و با همان الگو بتوانی جلسه بعدیشان را حدس بزنی! گربه های اینجا لابی های خودشان را دارند. می توانند یک قربانی مظلوم گیر بیاورند و نیمکتش را محاصره کنند! حواسشان هست همان قدر از هوش مستترشان را برای آدمهای احمق عرضه کنند که آدمها نترسند! این جانوران تقسیم کار می کنند! به موقع لوس می شوند و به موقع وحشی! حتی حواسشان به طرز راه رفتن و طرز نشستنشان هست.
گربه های اینجا آدم را روانکاوی می کنند! اگر به خاطر یک جهش و حضور نامانوس از گربه ای بترسی، طرز رفتارش با تو خیلی متفاوت تر از زمانی است که با اعتماد به نفس از کنارش رد می شوی! اصلا از فاصله ده متری می توانند حدس بزنند که تو می خواهی یک لگد به زیر شکمش بزنی یا اینکه نوازشش کنی!
بعضی وقتها جوری بالا و پایینت را برانداز می کنند که انگار همه گندکاری های گذشته ات را می دانند! بعد ممکن است سرش را تکان دهد و برود! و تو می مانی و این توهم که این گربه دو وجبی هم قضیه را فهمید!!!
پ.ن. و این پست به مناسبت نه سالگی وبلاگ است!
.: Weblog Themes By Pichak :.