
وقتی دلتنگی به یاد کسی باش که دوستت داره !
وقتی سکوت کردی یاد کسی باش که محتاج صداته!
وقتی غمگینی به یاد کسی باش که عاشق خنده هاته!
وقتی نا امیدی به یاد کسی باش که تنها امیدش تویی ...
روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که بهش یه درس بیاد موندنی بده .
راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه .
شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ، اونم به زحمت ...
برو به ادامه مطلب...
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغلهای نیست
رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست
هرچه باشی خوب یا بد دوستت دارم
غزل آغاز شد شاید بدانی دوستت دارم
که حتی لااقل اینجا بخوانی دوستت دارم
ز دل بر خاستم تا در غزل باران احساسم
نپنداری که من تنها زبانی دوستت دارم
از اوج چشمهایت جرائت پرواز می گیرم
زمینی هستم اما آسمانی دوستت دارم
تو را جان می فشانم اگر هزاران بار جان گیرم
هزاران بار با هر جان فشانی دوستت دارم
قسم بر لحظه اعدام بر رگبار مژگانت
به آن زخمی که بر دل می فشانی دوستت دارم
زدی آتش به جانم با کلامی آتشین اما
بدان من با همه آتش بجانی دوستت دارم
درون آیینه با یک نگاه ساده می فهمی
که تنها آنقدر که دلستانی دوستت دارم
به عاشق ماندن و تنهایی و پژموردگی سوگند
که تو حتی اگر با نمانی دوستت دارم
غزل پایان گرفت و من در اینجاخوب می دانم
بدانی یا ندانی جاودانی دوستت دارم
با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم.
عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم.
با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم.
همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم.
همسنفت نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم.
و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم.
با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم.
عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم.
با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم.
همسفرت شدم که تا پایان راه زندگی با هم باشیم.
همسنفست شدم که با عطر نفسهایت زنده بمانم.
و با یادت زندگی میکنم که همانا با یادت زندگی برایم زیباست.
همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ،
از آغاز تا به امروز عاشقانه با تو مانده ام ای همسفر من در جاده های نفسگیر زندگی.
اگر در کنار من نباشی با یادت زندگی میکنم ،
آن لحظه نیز که در کنارمی با گرمی دستهایت و نگاه به آن چشمان زیباست زنده ام.
ای همنفس من بدون تو این زندگی بی نفس است ،
عاشق شدن برایم هوس است و مطمئن باش این دنیا برایم قفس است.
با تو آغاز کرده ام که عاشقانه در دشت عشق طلوع کنم ، طلوعی که با تو غروبی را نخواهد داشت.
و همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ، لحظه هایی سرشار از عشق و محبت.
با تو بودن را میخواهم نه برای فرداهای بی تو بودن.
با تو بودن را میخواهم برای فرداهای در کنار تو بودن.
با تو بودن را میخواهم برای فرداهای عاشقانه تر از امروز.
پس ای عزیز راه دورم با من باش ، در کنارم باش و تا ابد همسفرم باش.
صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناک تر ولی از این دو دردناک تر این است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش جای خالیت را با فرض پر کرده ام حرامش باد آنکه پر کرد جای مرا... ای کاش گفته بودی... اشک ها قطره نیستند بلکه کلماتی هستند که می افتند فقط به خاطر اینکه پیدا نمی کنند کسی را که معنی این کلمات را بفهمد... گاهی آنقدر تنهایم........... که دوست دارم ببینمت....حتی با دیگری........




نه کسی منتظر است…
نه کسی چشم به راه…
نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه…
بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه…
شکسپیر : اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده.
دانشجوی زیست شناسی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … او تکامل خواهد یافت.
دانشجوی آمار : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … اگر دوستت داشته باشد ، احتمال برگشتنش زیاد است و اگر نه احتمال ایجاد یک رابطه مجدد غیر ممکن است.
دانشجوی فیزیک : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن …اگر برگشت ، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه یا اصطکاک بیشتر از انرژی بوده و یا زاویه برخورد میان دو شیء با زاویه صحیح هماهنگ نبوده است.
دانشجوی حسابداری : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … اگر برگشت ، رسید انبار صادر کن و اگر نه ، برایش اعلامیه بدهکار بفرست.
دانشجوی ریاضی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … اگر برگشت ، طبق قانون ۲=۱+۱ عمل کرده و اگر نه در عدد صفر ضربش کن.
دانشجوی کامپیوتر : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … اگر برگشت ، از دستور کپی – پیست استفاده کن و اگر نه بهتر است که دیلیت اش کنی.
دانشجوی خوشبین : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن… نگران نباش بر می گردد.
دانشجوی عجول : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … اگر در مدت زمانی معین بر نگشت فراموشش کن.
دانشجوی شکاک : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن …اگر برگشت ، از او بپرس ” چرا ” ؟
دانشجوی صبور : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن …اگر برنگشت ، منتظرش بمان تا برگردد.
نظر شما: اگه کسی رو دوست داری....؟
اگه الآن بگن باید برین رو صحنه
و جلوی همه
یه جمله برای کسی که بیش تر از همه دوسش دارین بگین؛
آیا میرین؟؟
اگه میرین چی میگین؟؟
سر به هوا نیستم
اما
همیشه چشم به آسمان دارم
حال عجیبیست
دیدن همان آسمانی که
شاید تو
دقایقی پیش
به آن می نگریستی
.
.
.
❤دوستت دارم❤
به سلامتى چشمایى که همه بهش چشم
میدوزن اما به هر کس دوخته نمیشه ،
سلامتى دستایى که خالى بودن
رو واسه پر بودن به هرکسى نمى فروشه ،
به سلامتى قلبى که ما توش نیستیم
اما تو هواش پر میزنیم
هر کی میخواست یه زندگی عاشقانه رو مثال بزنه بی اختیار زندگی سام و مولی رو بیاد می آورد. یه زندگی پر از مهر و محبت. تو دانشگاه بصورت اتفاقی با هم آشنا شدن. سلیقه های مشترکی داشتن ،هر دو زیبا ،باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیلی زود زندگی شون رو تو کلیسا با قسم خوردن به اینکه که تا آخرین لحظه عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون آغاز کردن. همه چیشون رویایی بود و با هم قرار گذاشتن بودن یک دفترچه خاطرات مشترک داشته باشن تا وقتی پیر شدن اونا رو برای نوه هاشون بخونن و با یاد آوری خاطرات خوش هیچوقت لحظه های زیبای با هم بودن رو از یاد نبرن. واسه همین قبل از خواب همه چی رو توش مینوشتن. با اینکه ۵ سال از زندگیشون میگذشت هنوزم واسه دیدار هم بی تابی میکردند.
تو هم شده ای انقلاب زندگی من،
حالا هر چیز در زندگی ام تاریخ دار شده …
قبل از تو ...
بعد از تو ...
ذهن را درگیر با عشقی خیالی کردو رفت جمله های واضح دل را سوالی کرد ورفت چون رمیدنهای آهو، ناز کردنهای او دشت چشمان مرا حالی به حالی کردو رفت کهنه ای بودم برای اشکهای این وآن هرکسی ما را به نوعی دستمالی کردورفت! ابر هم در بارشش قصد فداکاری نداشت عقده در دل داشت؛روی خاک خالی کردورفت آرزویم با تو بودن بود،کوشیدم،ولی واقعیت را به من تقدیرحالی کردورفت
مثل زهری تلخ در شیرینی قندی کثیف خوب یادم هست آن لبخند زهرآلود را پنج ماه از بیستم اسفند تا تیر رفت رفتی و در نکبت تنهاییاش جان کند دل بیتو تهران چیست؟ آیا از بلندی دیدهای؟
بر لبانت نقش بست آنروز لبخندی کثیف
برج آزادی ، ساعت پنج، عصر اسفندی کثیف
ما جدا اما رقم میخورد پیوندی کثیف
مثل یک زندانی مسلول در بندی کثیف
آسمانی تیره، برجی کج، دماوندی کثیف
پس چه شد آن مستی؟ همه که می گفتید تو اگر مست شوی دردهایت ناله هایت یک به یک ، از پی هم خواهند رفت و نخ سیگارت، بعد مستی همچو بالیست برای پرواز آه . این مستی هم گرهی از گرهم باز نکرد بال پرواز مرا سیگار هم باز نکرد
دو جای پای نرفته دو سایه یک دیوار مرا به دغدغه های شبانه ام بسپار به تارهای ظریفی که عشق می بافد به زخم های عمیقی که خورده ام بسیار به ناتمامی این روزهای بارانی به این گلایه که هرروز می شوم تکرار رسیده ایم به مرز ستاره ها امشب رسیده ایم ولی روز می شود هربار ومن برای خودم ازتو شعر می خوانم ومن به جای خودم از تو می شوم سرشار دو جای پای نرفته به سمت یکدیگر یکی به نیت عشق و یکی به قصد فرار یکی برای خودش شعر تازه می خواند و تند و تند نفس های ممتد و - سیگار؟ : نمی کشم… و دو سایه به راه خود رفتند وگم شدند در انبوه کوچه و بازار… ……. ……. دگر چگونه بگویم که دوستت دارم؟ مرا به هرچه شبیه نگاه خود بسپار
دو جای پای نرفته دو سایه یک دیوار مرا به دغدغه های شبانه ام بسپار به تارهای ظریفی که عشق می بافد به زخم های عمیقی که خورده ام بسیار به ناتمامی این روزهای بارانی به این گلایه که هرروز می شوم تکرار رسیده ایم به مرز ستاره ها امشب رسیده ایم ولی روز می شود هربار ومن برای خودم ازتو شعر می خوانم ومن به جای خودم از تو می شوم سرشار دو جای پای نرفته به سمت یکدیگر یکی به نیت عشق و یکی به قصد فرار یکی برای خودش شعر تازه می خواند و تند و تند نفس های ممتد و - سیگار؟ : نمی کشم… و دو سایه به راه خود رفتند وگم شدند در انبوه کوچه و بازار… ……. ……. دگر چگونه بگویم که دوستت دارم؟ مرا به هرچه شبیه نگاه خود بسپار
با ياد چشم هاي تو خوب است خواب من از ابـرهـا كنــــــاره بگــــير آفتـــــــاب من رو بر كدام قبله به چشم تو مي رســـم؟ چيــزي بگـو پيــــــــامـبـر بـــي كتاب من چشم تو را كجاي جهان جستجو كنــــم؟ پايان بده به تاب و تب بي حســـــاب من دور از شمايل تو چنـــــانم كه روز و شب خنـــديده اند خلــق به حال خــــراب من از تشنگـي هــــــلاك شـدم، ساقيـا بيا چيزي نمــــــانده از قدح پر شــــراب من ناصر حامدی
من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست بســـیـار برای تـو نـوشـتـم غـم خـود را بســـیـار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست یک عمر قفس بست مسیر نفســــم را حالا که دری هست مرا بال و پری نیست حـالا کـه مـقـــدر شــده آرام بگـیـــــرم سیـــلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست بگـذار که درها هـمگـی بسـته بـمانـنـد وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست بگــذار تبـــر بـر کـــمــر شـــاخه بکـــوبد وقتی که بهـار آمد و او را ثمــــری نیست تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر در شهر به جز مــرگ متـاع دگری نیست ناصر حامدی
دست عشق از دامن دل دور باد!
مي توان آيا به دل دستور داد؟
مي توان آيا به دريا حكم كرد
كه دلت را يادي از ساحل مباد؟
موج را آيا توان فرمود ايست!
باد را فرمود بايد ايستاد؟
آن كه دستور زبان عشق را
بي گزاره در نهاد ما نهاد
خوب مي دانست تيغ تيز را
در كف مستي نمي بايست داد
شبها به ماه دیده تو را یاد می کنم
با مه فسانه گفته و فریاد می کنم
شاید تو هم به ماه کنی ماه من نگاه
با این خیال خاطر خود شاد می کنم
هزار بار نوشتم و پاره کردم باز
نيامدي و دلم را ستاره کردم باز
چقدر شعر شدم شعرهاي آبي رنگ
رديف و قافيه و استعاره کردم باز
چقدر سوره شدم آيه آيه دلتنگي
چقدر محض شما استخاره کردم باز
گره به قلب من افتاده صد هزار گره
به اسم اعظمتان راه چاره کردم باز
دلم گرفت از اين شهرهاي بي موعود
تمام پنجره ها را دوباره کردم باز
دخيل بسته دلم،روضه اي بخوان آقا
هواي کودک بي گاهواره کردم باز
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟ تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟ مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟ مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟ خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟ شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
یک عمر به دنبال جوابی دیگر
هر روز کشیده ام عذابی دیگر
هر شب به هوای دیدنت از خوابی
آسیمه دویده ام به خوابی دیگر
اي غزل ترين من در کتاب زندگي ! گم نمي کنم ترا در شتاب زندگي ! بي تو لحظه هايم از طعم تيرگي پُرند! با تو کرده ام عزيز ! انتخاب زندگي زندگي لبالب از شعر ناب چشم توست تو هميشه با مني اي شراب زندگي ! روزهاي عمر من بي تو پر کسالتند تشنه ي شب توام اي تو آب زندگي ! آسمان من فقط سهم بال ناز توست گم نمي کنم ترا در شتاب زندگي !
شبیه من که نشد خط بزن دوباره بکش مرا شبیه خودم در میان آتش و دود شبیه چشم و دلم غرق صد شراره بکش و بعد دست بکش بر شراره ام یک شب بسوز و قلب مرا پاره پاره پاره بکش و زخم های دلم را ببین و بعد از آن لباس بر تن این قلب بی قواره بکش بخند!خنده ی تو شعله می زند بر من بخند و شعله ی من را به یک اشاره بکش برای بودن من عشق را نشانه بگیر و خط رد به تن هرچه استخاره بکش ببین ستاره شدم با تو ای بهانه ی من مرا شبیه خودم!مثل یک ستاره بکش!
دوباره تَش زده بر قلبِ نازکِ سیگار هوای سرد و تو و فندک و پُک سیگار تو طبقِ عادتِ هر روز مینویسی باز به روی صندلیت «عشق» با نوکِ سیگار و سرفه میکنی و یادِ حرفهای منی که گفته بودهام انگار با تو که سیگار، برای حنجرهات خوب نیست دست بکش و دست میکشی از آخرین پکِ سیگار نه! جای پای کسی نیست جز خودت اینجا فقط زمین و تن بیتحرکِ سیگار کسی نمیرسد از راه، سخت میرنجی و میروی که ببینی تدارکِ سیگار پ.ن تش : آتش زدن
بی تو اندیشیدهام کمتر به خیلی چیزها
میشوم بیاعتنا دیگر به خیلی چیزها تا چه پیش آید برای من نمیدانم هنوز دوری از تو میشود منجر به خیلی چیزها غیر معمولی است رفتار من و شک کرده است ـ چند روزی میشود ـ مادر به خیلی چیزها عکسهایت، نامههایت، خاطرات کهنهات میزنند اینجا به روحم ضربه خیلی چیزها هیچ حرفی نیست دارم کمکم عادت میکنم من به این افکار ضجرآور، به خیلی چیزها میروم هر چند بعد از تو برایم هیچ چیز ... بعد من اما تو راحتتر به خیلی چیزها
آسمان دیده ام ابری شده شانه ای کو؟ تا بگریم زار زار رعد و برق بی پناهی می زند روی تکرار سکوتی مرگبار پرتو نوری مرا دعوت نمود تا که اسرار دلم تبعید شد کنج یک مخروبه متروکه ای حکم توقیف دلم تمدید شد در زمستانی که می اید ز راه یک نفر از شهرتان خواهد گذشت آسمان دیده اش ابری شده خسته پا،دامن کشان ،خواهد گذشت
بی تو باز آمدم از سر کوی او دل دیوانه پنهان کردم در خاکستر غم آن همه آرزو دل دیوانه تو مرا با عشق او آشنا کردی پس از این زاری مکن هوس یاری مکن تو ای ناکام دل دیوانه با غم دیرینه ام به مزار سینه ام بخواب آرام دل دیوانه
چه بگویم با من ای دل چه ها کردی
ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه؟! مست ازخانه برون تاخته ای یعنی چه؟! زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب این همه با همه در ساخته ای یعنی چه؟! شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای! قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه؟!
Aşk!
Bir kalbin içinde ağlıyor
Aşk!
Sızım sızım sızlatıyor
Ellerinden kaçılmıyor
Virane ettin bıraktın
Aşk!
Bir deli kurşun misali zulmetti bana bu gönlün
Yıkılmıştanda virane ettin bunun sebebi sendin
Unutmalı artık bir anlamı yok
Sevmeyi bilmeyen birini anlamak ne zor
Sensizliği kabul eden bir kalpte mutlu olamazsın
Bu katlanılmaz gururlarla sende başa çıkamazsın
Giden o olsun,terkedende
Artık zaman hakikatle yüzleşmekte
Aşk!
Bir kalbin içinde ağlıyor
Aşk!
Sızım sızım sızlatıyor
Ellerinden kaçılmıyor
Virane ettin bıraktın
Aşk!
Bende aynı duygularla geldim geçtim bu yollardan
Aşkın her katı halini yaşadım gördüm inan
Şimdi zamanla geçer desem de avunmayacak yüreğim
Ne kadar lanet etse de kalbim dinlemeyeceksin
Bu deli gönlüm
Neler neler uğrunda harcadı her gün bir an yılmadan
Unut demek olmaz laf anlamaz bu kalp
Bu aşkın içinde ne emekler saklıdır
Aşk!
Bir kalbin içinde ağlıyor
Aşk!
Sızım sızım sızlatıyor
Ellerinden kaçılmıyor
Virane ettin bıraktın
Aşk!
لحظه ی قشنگیه :
وقتی که اعصابت خورده
ولی عشقت میاد دستت رو آروم می گیره
و فشارش می ده، میبوسه….
و تو اینقدر آروم می شی
که اگه صد سال بقیه می نشستند
و باهات حرف می زدن آرامش نمی گرفتی… !
رو خیلی ها خط کشیدیم تا به عشقمون برسیم
غافل از اینکه خودمون خط خورده ی عشقمون بودیم که به عشقش برسه
روز مرگم هرکه شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از می و انگور کنید
مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سینه من چاک زنید
اندرون دل من یک قلم تاک زنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگر سوخته ی خسته از این دار برفت
.: Weblog Themes By Pichak :.